، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

یدونه دختر مامان وبابا

تولد تولد

سلام عشق مامانی 23 خرداد ماه سال 1393 تو یکساله شدی عزیزم اصلا باورم نمیشه که چقدر زود داره لحظه ها سپری میشه و تو روز به روز جلوی چشمای ما قد میکشی و بزرگ میشی. توی این یک سال خیلی خاطره های خوشگل ازت داریم مامانی .من و بابایی روزی که مامان و بابا گفتی وهیچ وقت یادمون نمیره.وقتی 9 ماهه بودی اولین دندونت دراومد .تو همون روزها چهاردست و پا رفتن و یاد گرقتی وقتی 6 ماهه بودی تونستی به تنهایی بشینی.از 7 ماهگی هم دست میزدی و خودت رو به معنای رقصیدن تکون میدادی.و یک روز مونده به جشن تولد یک سالگیت خودت به تنهایی راه رفتی و ما رو خیلی ذوق زده کردی عشقم. عزیزم برای تولد یک سالگیت جای خیلی ها خالی بود چون بلاخره راه دوره و همه ی فامیل نمیتونستن...
23 خرداد 1393

عکس عکس

این عکس جا مونده از سال 92 هست یه روز بارونی در حال گردش اه مامان موقع کتاب خوندنم ولم نمیکنی هی عکس میگیره بابا بذار مطالعه بکنم. بقیه در ادامه مطلب.......   قربونت برم منننننننننننن اولین باری که با لیوان آبمیوه خوریت آب خوردی کلی خوشت اومده بود فدای اون خنده هات بشم من مامانی قربونت برم من که عشوه میای همینطوری من میمیرم برات آرنیکا با مامانیش در حال مهمونی رفتن آرنیکا توی صندلی ماشینش دخترم بالای سرسره آرنیکا در حال تماشا کردن منظره بارونی جاده گریه دخترم الهی من بمیرم گریت رو نبینم اینجا دخترم داشتی برنامه کود...
4 خرداد 1393

اولین نوروز آرنیکا خانوم

دختر قشنگ من امسال اولین نوروز شما بود و من وبابایی خیلی خوشحال از اینکه امسال تو هم کنار مایی باورم نمیشه اینقدر زود گذشت پارسال این موقع شما تو دل مامانی بودی و امسال تو بغلم امسال ما برای اولین سال لحظه ی سال تحویل رو خونه خودمون بودیم و3تایی پای سفره ی هفت سین نشستیم چقدر عید امسال با وجود تو زیبا بود زیباتر از هر سال دیگه از خدا میخوام همیشه به تو وبابایی سلامتی بده تا من کنار شما خوشبختی رو حس کنم. اینم چندتا عکس . امسال سال اسب هست عزیزم آرنیکا کنار سفره هفت سین عیدی آرنیکا خانوم از طرف مامان و بابایی اینجا هم داره کم کم فضولیهات شروع میشه برای همین دیگه از روی میز برداشتیمت.   ...
4 خرداد 1393

آرنیکای شکموووووووووووووو

قشنگه مامان خیلی جیگر شده و البته هر چیزی که دستش میاد محال وارد دهنش نشه نمیدونم چرا هرچیزی گیرت میاد و میزنی تو دهنت وبه هیچ چیزم رحم نمیکنی .فکر کنم لثه هات میخاره برای همین اینکارو میکنی دیگه کارت از دندونی هم رد شده. هوووم چقدر پای عروسکم خوشمزست حتی غورباقه کوچولوت هم .........البته بدون دست دخترم چقدر ماهرهههههه بذار ببینم جنس چوبش خوبه مامانی حتی از  شارژر بابایی هم نمیگذری اینجا چیزی دم دستت نبود پس داری انگشت پات رو میخوری آفرین مامان این چیز خوبیه نون بخور به به   ...
4 خرداد 1393

فضولیهای آرنیکا

آرنیکا خانوم ما از 9 ماهگی دست وپا گربه میره و فضولیهاش زیاد شده کلا باید همش مواظبش باشیم اینم چندتا از عکساش عاشق ظرف شکلاتی و دائم شکلاتاش رو میریزی بیرون البته تو دهنت هم میکنی اما نمیتونی بخوری فقط دوست داری به لثه هات بکشی اینجا هم که رفتی سراغ جورابا تا منو دیدی خندت گرفت این گلم آخر گذاشتیم روی اپن از بس که وسط خونه بود از دست شما قربونت برم اولین بار بود که لباسشویی رو روشن میدیدی کلی ذوق میکردی و برات جالب بود عاشق  سیم تلفنی اصلا ما جرات نداریم بریم سمت تلفن .حتی بابایی رفت برات یه تلفن اسباب بازی گرفت که سیمش این طوری فرفری بود اما تو اونو قبول نداری و فقط اینو میخوای  ...
27 ارديبهشت 1393

درباره آرنیکا

سلام دختر مامانی عزیزکم شما خیلی شیرین شدی هر روز یه کار جدید میکنی و دل مارو بیشتر میبری الان 11 ماه داری تو این مدت که نیومدم وبلاگت رو آپ کنم خیلی اتفاق افتاد  دلیل اینکه زیاد نمیام سایت به خاطر اینکه تو علاقه ی شدیدی به لب تاپ داری اصلا نمیتونیم دست به لپ تاب بزنیم فوری میای و همه دکمه هاش رو میزنی  تازه یک بارم از دست شما ویندوز رو عوض کردیم . تو عاشق آهنگ اصلا تو حواست نیست از خانوم باران هستی روزی 100 بارم ببینی بازم با دقت نگاه میکنی همینطور عاشق سی دی های آهنگ خودت "نسرین 5و6" تو 9 ماه و نیمی چهار دست و پا رفتی یعنی اصلا سینه خیز نرفتی تو 10 ماهگی هم وایسادی و دستت رو به هر جایی میگیری و وایمیستی الانم که ...
24 ارديبهشت 1393

عکسای آتلیه آرنیکا خانوم

عزیزکم تو  سن 8 ماهگی شما رو برای اولین بار بردیم آتلیه  بانا کارشون خیلی خوب بود و خیلی برخوردشون با تو خوب بود عشقم شما چندتا عکس اول و خندیدی اما دیکه هر کاری کردیم یه لبخند کوچولو هم نمیزدی بیچاره خانومه عکاس کم مونده بود که دیگه برات پشتک بزنه تا بخندی اما فایده نداشت البته 23 عکس انداختی اما من فقط چندتایی رو میذارم جیگرم بقیه در ادامه مطلب       اینم عکس آخریت بود که خسته شده بودی و خوابت میومد برای همین گریه کردی   ...
25 اسفند 1392

شب یلدا

عزیزکم امسال اولین یلدای شما بود برای همین همه اومدند خونه ما آقاجون اینا و باباجون اینا و عمو محمد اینا و عمو حسن اینا و باباجون و خاله ی من که بار اول بود میومدند خونمون شما خیلی دختر خوبی بودی و همش میخندیدی عزیزم امیدوارم سال های سال و یلداهای زیادی رو کنار هم بمونیم چندتا عکس از اون شب راستی هد سرت رو خودم برات بافتم تا کامل هندونه ای بشی این عکسم بغل دایی مهدی هستی ایجا هم آخر شب و داری برای دایی ابوالفضل میخندی عسیسم اینم عکس ژله ی هندونه ی مامان حیفم اومد نذارم آخه خیلی قشنگ شده بود همه کلی حال کردند ...
24 اسفند 1392