، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

یدونه دختر مامان وبابا

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﻣﺪﻡ

ﺳﻼﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﯿﺎﻡ ﻭﺑﻼﮒ ﻭ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺒﺮﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﺣﺎﻻ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺎﻡ ﻭ ﻋﮑﺴﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺗﻮ ﻣﯿﺰﺍﺭﻡ 
20 اسفند 1394

آرنیکا مایو میپوشه

عسلم قراره آخر شهریور بریم بندر انزلی برای همین رفتم برات مایو خریدم اومدیم خونه تنت کردم تا مطمئن بشم اندازته اینقدر جیگرررررررررررررررر شدی که نگو میخواستیم بخوریمت .بازم طبق اون قضیه لباس نو پوشیدنت دیگه نمیذاشتی در بیارم میخواستی بازی کنی منم از فرصت استفاده کردم و ازت عکس گرفتم البته دیگه نمیتونیم با گوشی ازت عکس بندازیم چون میای گوشی رو میگیری برای همین مجبوریم با دوربین بگیریم اینم کیفیتش مثل گوشی بالا نیسن ...
18 شهريور 1393

روز دختر

عزیززززززززززززززم عششششششششششششششق روزت مبارک مامانی . دختر یکی یدونه من خدا رو شکر میکنم برای بودنت کنارمون وقتی هستی همه چیز قشنگ تره  دیگه هیچ روزی مثل روز قبل نیست و تکراری در کار نیست. یکی یدونه بابایی .هر روز وقتی بابا از سر کار میاد و تو بدو بدو میری طرف در تا بابا بغلت کنه و کلی خودت رو لوس میکنی و برای بابا میخندی و خستگی بابا در میره. دیدن خنده هات .دیدن راه رفتنت و دویدنت دنبال بابا.دیدن روز به روز بزرگ شدنت.دیدن بابا و مامان گفتنت .دیدن بازیکردنت با بچه ها و همه ی چیزای دیگه از تو باعث میشه هر روز وهر روز خدا رو برای داشتنت برای سالم بودنت شکر کنیم . دوست داریم دخترم اینم کادوی بابا برای یدونه دخترش یه عروسک ...
18 شهريور 1393

دخترم لباس ندیده

قربونت برم مامانی وقتی یه لباس نو تنت میکنیم کلی ذوق میکنی و همش دور خونه میچرخی .یکی اگه ندونه چقدر لباس داری فکر میکنن تا حالا لباس نو ندیدی  هههههههههههههههههههه اینجا این لباس و برای بار اول تنت کردم اینقدر خوشحالی که نمیذاشتی دیگه از تنت در بیارم خخخخخ ...
18 شهريور 1393

یک شب تابستونی

آرنیکاخانومه ما عاشق پارک و سرسره هست ولی یه کوچولو از تاپ میترسی اونم فکر میکنم چون به تاب خودت عادت داری یه شب وقتی بردیمت پارک نزدیک خونه گذاشتیم خودت راه بری وااااااااااااای بیچارمون کردی از بس راه میرفتی همش من وبابایی دنبالت بودیم اصلا دو دقیقه نمی ایستادی به بچه ها و وسایل توجهی نداشتی فقط راه میرفتی آخر منو بابا نشستیم و از دور نگات میکردیم و حواسمون بهت بود .میرفتی اون دورا و به ما نگاه نمیکردی با یه آقاهه دوست شده بودی و نمیدونم بهش چی میگفتی کلی هم مردم میومدن بوست میکردن . الهی فدات بشم اینم چندتا عکس از اون شب ...
18 شهريور 1393

چندتا از عکسای آرنیکا

آرنیکا تو پارک ملت مشهد آرنیکا تو قطار در حال برگشت به مشهد (از این درجه 2 ها گرفته بودم تا صندلیهاش رو بکشم تا راحت بتونی برای خودت بچرخی ) اینجا نزدیک شدیم و په په خوشگل پوشیدی خوشگل مامانشهههههههههههه آرنیکای من در حال تاپ بازی   ...
26 تير 1393

کارهای آرنیکا

عزیزکم شما الان 13 ماهه هستی و این کارایی هست که تا الان شما انجام میدی. کلمه بابا و ماما و دد و گاهی آبه وقتی داری میری جایی بای بای میکنی لیلیلی حوضک هم برای خودت میکنی هم برای ما چشمای همه ی عروسکات رو نشون میدی وقتی میگیم بالا کو با دستات بالا رو نشون میدی. فقط خودتو عروسکات و بوس میکنی بقیه رو میزنی خخخخخخخخخخخخخ خود شیفته ای حسین حسین میکنی دالی میکنی. دنبال بازی دوست داری و دنبال ما میکنی الو میکنی. دستات رو به معنی الهی شکر بالا میبری. شونه رو به معنای شونه کردن موهات به موهات میکشی. وقتی میگم آرنیکا جیش کردی دستت و به پوشکت میزنی و میکشیش. کشو هات رو باز میکنی و لباسات وبیرون میریزی. مروچ...
26 تير 1393

تولد تولد

سلام عشق مامانی 23 خرداد ماه سال 1393 تو یکساله شدی عزیزم اصلا باورم نمیشه که چقدر زود داره لحظه ها سپری میشه و تو روز به روز جلوی چشمای ما قد میکشی و بزرگ میشی. توی این یک سال خیلی خاطره های خوشگل ازت داریم مامانی .من و بابایی روزی که مامان و بابا گفتی وهیچ وقت یادمون نمیره.وقتی 9 ماهه بودی اولین دندونت دراومد .تو همون روزها چهاردست و پا رفتن و یاد گرقتی وقتی 6 ماهه بودی تونستی به تنهایی بشینی.از 7 ماهگی هم دست میزدی و خودت رو به معنای رقصیدن تکون میدادی.و یک روز مونده به جشن تولد یک سالگیت خودت به تنهایی راه رفتی و ما رو خیلی ذوق زده کردی عشقم. عزیزم برای تولد یک سالگیت جای خیلی ها خالی بود چون بلاخره راه دوره و همه ی فامیل نمیتونستن...
23 خرداد 1393