سال 1392
سلاااااااااااااااااااااام دختر گل مامان وبابا عیدت مبارک عشقم. امسال عید رو هم مثل هر سال رفتیم دامغان تا سال تحویل رو با بقیه خانواده جشن بگیریم با این تفاوت که امسال شما هم بودی اما توی دل مامانی. گلم همه وقتی منو دیدن تعجب کردن انتظار نداشتن که اینقده بزرگ شده باشی آخه توی دوران بارداری همه بار اول بود که میدیدنم و دفعه قبل که دامغان بودم شما نبودی عشقم. دایی ابوالفضل و دایی مهدی هم معلوم بود که خیلی دوستت دارن آخی دایی ابوالفضل میگفت میخواد عیدی هاش رو جمع کنه تا برات عروسک بخره امسال عید به خاطر شرایطم یکم سخت بود برام آخه شما بزرگ شدی و من خیلی سخت میتونم بشینم و بیشتر دوست دارم دراز بکشم آخه کمرم خیلی درد میگرفت اما ت...
نویسنده :
ملیکا
13:57